تحقیق در مورد فلسفه ویتگنشتاین
این تحقيق به بررسي فلسفه ويتگنشتاين پرداخته است. در فصل اول
ویتگنشتاین متقدم و ویتگنشتاین متاخر و فصل دوم نظریه تصویری ، فصل سوم نظریه کاربردی، فصل چهارم زبان خصوصی را بیان می کند . در فصل چهارم می خوانیم که مسئله زبان خصوصی، یکی از مهمترین مباحث پژوهشهای فلسفی است که در باب آن نظریات مختلفی مطرح شده است. اکثر مفسران معتقدند ایدة عدم امکان «زبان خصوصی» محصول نظریة جدید ویتگنشتاین در باب معنی و فهم آن است که براساس آن معنی به عنوان کاربرد معرفی میشود.
به عبارت دیگر معنی یک واژه عبارت است از کاربرد آن در حوزة عمل اجتماعی. در نتیجه این معادل سازی، معیار و ملاک فهم معنا عبارت است از قابلیت و توانایی کاربرد واژه و جملات بر مبنای « قواعد» کاربرد آنها در صورتهای خاص حیات اجتماعی. از نظر ویتگنشتاین تنها در صورتی می توانیم بگوییم زبانی را فرا گرفته ایم ومعنای واژه های آن را دریافته ایم که قواعد استفاده از واژه ها را رعایت کرده باشیم. اصولاً از نظر ویتگنشتاین زبان برای اینکه معنایی داشته باشد باید از بعضی قواعد پیروی کند و از آنجا که قواعد بوسیله جامعه و بر اساس توافق افراد جامعه ساخته می شود و پیروی از قواعد نیز جنبه اجتماعی دارد. لذا نتیجه می گیرد چیزی به نام زبان خصوصی وجود ندارد.
لودویک ویتگنشتاین یکی از مهمترین فیلسوفان تحلیلی قرن بیستم است که بواسطه دو اثر مهم فلسفیاش- رساله منطقی- فلسفی و پژوهشهای فلسفی- مسیر و جهت فلسفه تحلیلی را تحت تأثیر قرار داد. او را باید نقطه عطفی در تاریخ تفکر فلسفی و همچنین هم تراز فلاسفهای چون دکارت، کانت، هایدگر و . . . به حساب آورد که انقلاب و چرخش زبانی را ایجاد کرده است. در طول تاریخ تفکر فلسفی میتوان کسانی را مشاهده کرد که آغازگر یک انقلاب و تحول فکری بوده اند. شاید بتوان گفت سوفسطائیان اولین انقلابیون تاریخ فلسفی هستند.
که موضوع پژوهش فلسفی را از عالم و طبیعت به پژوهش درباره خودشان تغییر دارند و یا میتوان به کانت اشاره کرد که با آراء و عقاید خود توجه متفکران را از متعلق شناسایی به سوی فاعل شناسایی و تواناییها و محدودیتهای ذهن آن معطوف ساخت تغییر و تحول مهم و قابل ملاحظة دیگر توسط هایدگر ایجاد میشود، فلسفه که از زمان دکارت همواره دل مشغول این سؤال بوده است که دانش چیست و به چه چیزی ممکن است شناخت پیدا کنیم؟
با ظهور هایدگر دیگر این سؤالات محور دل مشغولیهای فلسفه قرار نمیگیرد و در عوض به مسأله مهم و اساسی «هتسی یا بودن» پرداخته میشود. به طور کلی میتوان گفت که در هر دوره، مسئلهای در محور و مرکز توجه قرار گرفته است گاه طبیعت و عالم هستی، گاه انسان و ذهن او و تواناییها و محدودیتهای آن و گاه خود هستی و وجود مطرح بودهاند. اما آنچه که در فلسفه ویتگنشتاین به عنوان مسئله محوری فلسفه وی مطرح است مسئله زبان است و او را باید از این جهت نقطه عطفی در تاریخ فلسفه دانست که آراء و عقایدش نقطه عزیمت تأمل فلسفی از بررسی و تحلیل «ماهیت شناخت و مفاهیم ذهن آدمی» به سوی تحلیل «زبان» است.
این تحلیل زبانی را میتوان در آرای فلاسفة تحلیل زبانی معاصر مشاهده کرد فلاسفهای چون راسل- کارناپ، آیر، رایل و . . . . سعی کردند تا مباحث فلسفی را در مقوله مباحث زبان شناختی جای دهند اما ذکر یک نکته بسیار حائز اهمیت است: مراد ویتگنشتاین از تحلیل زبانی چیست آیا او به دنبال همان تحلیل مورد نظر تجربه گرایان کلاسیک است که تصورات و ایدهها را تجزیه و تحلیل میکردند تا به انطباعات حسی آنها برسند و یا اینکه تحلیل مورد نظر او همان تحلیل کانتی است که تحلیل مفاهیم و کلیات ذهنی بود. در حقیقت تحلیل زبانی مورد نظر او نه همچون تجربه گرایان کلاسیک تحلیل تصورات و ایدهها است و نه تحلیل مفاهیم و کلیات ذهنی.
بلکه مراد وی از تحلیل، تحلیل گزارهها است . زیرا به نظر ویتگشتاین گزارههای زبان ما یک ساخت و صورت منطقی دارند که در اغلب جملات این صورت در وارء صورت دستوری ظاهری پنهان گشته است و همین عدم وضوح و ابهام صورت منطقی سبب فهم غلط و کاربرد نادرست زبان شده است و مسائل و نظریات فلسفی کثیری را به بار آورده است به همین خاطر ما باید به تحلیل زبان به منظور کشف این صورت منطقی بپردازیم تا از ایجاد مسائل فلسفی اجتناب کنیم.
چنین نگرشی در باب رابطه زبان و فلسفه ایجاد چرخش زبانی شد. یکی از مفسران اندیشههای ویتگنشاین، رساله منطقی ـ فلسفی را عامل ایجاد این چرخش زبان میداند و به نکاتی که بیانگر و گواه چنین و تحولی است اشاره میکند. از میان آنها میتوان به توجه و علاقه ویتگنشتاین به تعیین حد و مرز میان جملات معنادار و جملات بیمعنا، تعیین محدودیتهای زبانی، وضوح بخش منطقی اندیشه از طریق تحلیل منطقی ـ زبان گزاره به عنوان وظیفه فیلسوف، تعیین ماهیت ذاتی گزاره و . . . . اشاره کرد.
نکته مهم و حائز اهمیت که باید در اینجا به آن اشاره کرد این است که توجه و علاقه شدید ویتگنشتاین به زبان و تعیین محدودیتهای آن شاید این تصور غلط و نادرست را در ما ایجاد کند که او صرفاً یک زبان شناس است اما این تصور بسیار غلط و نادرست میباشد، زیرا او به زبان نه از آن حیث که زبان است بلکه به خاطر فلسفه علاقمند بود.
او به تحلیل زبان پرداخت تا بتواند از این رهگذر مسائل فلسفیای که از بدفهمیمنطق زبان ناشی شده است را حل کند خود وی نیز در مقدمه رساله منطقی ـ فلسفی میگوید هدف کتابش حل مسایل فلسفی است که از بدفهمیمنطق زبان ناشی شده است و سعی دارد تا با تحلیل زبان و کاربردهای ویژه واژهها در شرایط و مقتضیات معین، راه گریزی برای رهایی از مسائلی بیابد که موجب آشفتگی فکر میشوند. در صورت عدم توجه به رابطه میان زبان مسائل فلسفی توج به سختی میتوان فهمید که منظور او از طرح مسائل زبانی چیست. از نظر فلاسفه تحلیل زبانی هر چند که گام اول در تفکر فلسفی رو در رویی با مسائل فلسفی میباشد اما از آنجایی که همه مسائل مطرح شده توسط فلاسفه معنادار نیست و با دقت در محتوا و معنا آنها و با توجه به ملاکها و معیارهای معناداری متوجه خواهیم شد که آنها هیچ گونه معنا و محتوای محصلی ندارند لذا ابتدا بهتر است که به بحث زبان شناختی و تعیین معناداری و بیمعنایی گزارهها بپردازیم پس از اثبات معناداری مسائل به بررسی و تحقیق در زمینه آنها بپردازیم بدین جهت مهمترین و اساسیترین سؤال یک فیلسوف زبانی این است که زبان چیست و در چه صورت گزاره معنادار است و در چه حالتی بیمعنا است مرز میان واژه و جملهی معنادار از بیمعنا کدام است. بعبارت دیگر اساساً منظور از معنا و محتوای یک جمله چیست و چه عواملی باعث معناداریی و بی معنایی جمله یا واژه میگردد. همان طور که ملاحظه کردهایم فلاسفة تحلیل زبان، برای حل مسائل فلسفی است که به بحث زبان شناختی روی آوردند و بحث از معنا و زبان مدخل اصلی فلسفه آنها شد. ما به رابطهی میان مسائل فلسفه و زبان در فلسفه آنها باید توجه کرد. (دکتر احمدی، تحلیل زبانی فلسفه، صص ۵۳-۵۲). عدم توجه برخی از افراد به این رابطه باعث سؤء تعبیر شده است به طوری که «تشخیصشان این است که تحلیلگران زبان، فلسفه را در جهان تنزل مقام دادهاند فیلسوفانی که روزگاری حقیقت و واقعیت نهایی را به آدمیان تعلیم میدادند اکنون به نحویان تمام عیاری تبدیل شدهاند که در عالم الفاظ مته به خشخاش میگذارند» (هادسون، لودویگ ویتگنشتاین، ص ۱۰۳) اما این نظریات و عقاید درست نیستند زیرا منظور تحلیلگران زبان از تحلیل زبان چیزی جز روشن اندیشی نیست همانطور که از زمان سقراط نقش فلاسفه روشن اندیشی، یعنی تعیین کاربرد صحیح واژهها بوده است و سعی داشتهاند تا از آشفته اندیشی یعنی کاربرد نادرست واژهها جلوگیری کنند تحلیل زبان و تعیین حد و مرزهای آن پرداختند. از این رو ویتگنشتاین از تحلیل زبان و بررسی ساخت آن و محدودیتهایش آغاز میکند همانطور که کانت از تحلیل ذهن انسانی و بررسی ساختار و محدودیتهای آن آغاز میکند. اختلاف کانت با ویتگنشتاین در این است که کانت به دنبال حدود توانایی ذهن بشر بود حال آنکه ویتگنشتاین و اکثر فلاسفه تحلیلی به دنبال تعیین حدود کلام معنادار. علت اینکه فلاسفه تحلیل زبانی توجه به بحث معناداری را بر توجه به حدود تواناییهای ذهنی بشری مقدم دانستند به این خاطر بود که در مرز زبان معنادار مرز تفکر ممکن است. اما با وجود این تفاوت هر دوی آنها در این نظر توافق دارند که مهملات ظاهر فریب فلسفه به خاطر تجاوز از حدود ایجاد شده است هر چند که منظور یکی تجاوز از حدود توانایی ذهن بشری است و منظور دیگری تجاوز از حدود زبان. ویتگنشتاین به منظور جلوگیری از تجاوز حدود زبان سعی میکند تا مرزی میان کلام معنادار و کلام مهمل ترسیم کند، بدین ترتیب فلسفه که قبلاً به عنوان علم به وجود بماهو وجود تلقی میشد و وظیفه فیلسوف رفع حجاب از چهره هستی بود. اکنون به مطالعه در زبان تقلیل مییابد.
دو دوره فعالیت فلسفی و رابطة میان آن دو : اگر چه ویتگنشتاین در تمام دوران فعالیت فلسفیاش، از سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۵۱، به مطالعه عقاید فلسفی به میانجیگری زبان میپردازد و از منظر زبان به فلسفه، متافیزیک، اخلاق و . . . . مینگرد اما همواره نظریه واحدی درباره زبان، ماهیت و عملکرد آن اتخاذ نکرده است مهمترین عقیده وی در باب زبان و رابطة آن با فلسفه که بعدها دچار تغییر و تحول میگردد این نظریه است که مسائل فلسفی به خاطر خصلت پیشین خود به کمک قواعد زبان قابل حل است اما در دورة اول ابزار مناسب برای حل مسائل فلسفی را تحلیل منطقی و تجزیه گزارهها به گزارههای بنیادین میدانست و به عبارت دیگر زبان را یک دستگاه محاسبه با قواعدی ثابت میدانست که این قواعد زیر لایه دستور زبان پنهان شدهاند.
اما در دوره دوم، دیگر تحلیل منطقی را لازم نمیدانست بلکه آنچه که لازم و ضروری بود چیزی جز توصیف رفتارهای زبانی نبود. در واقع امتیاز فلسفه ویتگنشتاین نیز در این است که دو دیدگاه متفاوت را در این زمینه مطرح کرده است که هر یک از آنها لوازم و نتایج خاص خود را به دنبال دارد و بدین لحاظ بسیاری از صاحبنظران و مفسران اندیشة او قائل به دو دورة حیات فلسفی در اندیشة او شدهاند که از آن به «ویتگنشتاین متقدم» و «ویتگنشتاین متأخر» یاد میکنند. آراء و نظریات اصلی دوره اول در قالب «رساله منطقی- فلسفی» متبلور میشود و آراء دورة دوم نیز در کتاب پژوهشهای فلسفی شکل نهایی به خود میگیرد. با وجود اینکه اختلافات میان آنها روشن است اما رگههای فراوانی وجود دارد که به واسطة آنها میتوان عقاید دورة نخست و بعدی را به هم پیوند داد. مفسران نیز با اینکه در مورد تمایزات میان دو دوره نظرهای مختلفی ارائه کردهاند اما در این نکته اتفاق نظر دارند که در هر دوره مسألهی زبان اهمیت دارد دو اثر مهم فلسفی دوره اولیه، یعنی «یادداشتها»، و «رساله منطقی- فلسفی» به زبان پرداختهاند و «پژوهشهای فلسفی» و «کتابهای آبی» نیز که به دوره دوم تعلق دارند بحث از زبان شروع میشوند؛ به طور کلی میتوان گفت که آنچه در کانون توجه هر دو دوره قرار گرفته است اهمیت زبان در اندیشه و زندگی آدمیاست.
رابطه میان دو دوره از جمله بحثانگیزترین مسائلی است که مفسران و شارحان نظریات مختلفی را در مورد اینکه میان دو دوره فلسفی چه نوع رابطهای برقرار است؟ آیا تباین کامل میان آنهاست یا اینکه دومی بسط و توسعه اول است؟ ارائه کردهاند گروهی از مفسران به وجود یک چرخش کامل در جریان تفکر فلسفی ویتگنشتاین قائلند و گروهی نیز متوجه روابط و علائق میان آراء دو دوره بودهاند.
آن دسته از کسانی که تفکر اخیر را «بسط یافتة» تفکر متقدم میدانند به سخنان ویتگنشتاین در مقدمه «پژوهشهای فلسفی» نظر دارند که معتقد است برای فهم بهتر پژوهشهای فلسفی باید به مطالب رساله منطقی – فلسفی توجه کرد «ناگهان به نظرم رسید باید آن اندیشههای قدیم [آراء رساله] و اندیشههای جدید [آراء پژوهشها] را همراه هم منتشر کنم. دومیها را فقط در تباین و به اتکای زمینه شیوة قبلی اندیشه من، میتوان در روشنایی به درستی دید».دیوید پیرس معتقد است منظور ویتگنشتاین از این سخن صرفاً تأکید بر تفاوت زیاد میان اندیشههای جدید و اندیشة گذشتهاش نیست. زیرا اگر منظورش این بود میتوانست گذشته را به کلی نادیده بگیرد، و از نوآغاز کند. بنابراین دیگر لازم نبود که اندیشههای قدیمیاش را همراه با اندیشههای جدیدش همراه با هم منتشر کند «مقصودش این است که، علی رغم اختلاف میان کار اولی و کاربعدی، آنچه که سعی بر انجامش داشت هنوز همان بود و تغییر در روش، قطع ارتباط کامل با گذشته نبود، بلکه تغییر شکل تدریجی آراء مطرح شده در رساله منطقی – فلسفی بود که آنچه از آن مناسب بوده حفظ کرده است. بنابراین او نقدی همدلانه دربارة آن عقاید در آغاز تحقیقات فلسفی نوشت»
چارلزورت نیز بر همین اساس دربارة رابطه موجود میان رساله و پژوهشهای فلسفی میگوید: تنها زمانی میتوان آراء این داوتر را به خوبی درک کرد که آنها را مکمل یکدیگر بدانیم (ک.ت.فن. مفهوم فلسفه نزد ویتگنشتاین. صص ۱۱و۱۲) و یا میتوان به نظریه هانس و یوهان گلوک[۳] فرهنگ لغت فلسفه ویتگنشتاین اشاره کرد که در آنجا پس از ذکر تحولهای نظری که در آراء دوره اولیه ویتگنشتاین صورت گرفته است میگوید: «نتیجه این تحولهای نظری دستیابی به برداشت نوی از زبان و رویکردی قابل قبول به فلسفه بود که بسیاری از نظریههای تراکتوس را در قالب جدیدی حفظ میکرد، گر چه معنای نهایی آن را کاملاً دگرگون میساخت» (واله، متافیزیک وظیفة زبان، ص ۴۲۱). استیس. جی. استیانوف نیز در مقالهای تحت عنوان «تئوری یادگیری زبان» میگوید «پژوهشهای فلسفی، رساله منطقی – فلسفی را طرد نمیکند بلکه در عوض قضایایی را اضافه میکند که در رساله بیرون خط قرار گرفته بودند. پژوهشها صرفاً به رساله منطقی- فلسفی زمینه میدهد.» (Stoyanoff. Stacy. J, Language Learning Theory, p.1).
اما برخی از مفسران نیز معتقدند که مرحله دوم یک مرحله کاملاً مستقل و حتی متضاد با مرحله نخست است. به نظر آنها اندیشههای فلسفی ویتگنشتاین از سالهای ۱۹۳۳ به بعد دگرگونیهای بنیادین یافته است و تقریباً همه نظریات بنیادی رساله منطقی ـ فلسفی مورد اعتراض قرار گرفته است و بسیاری از آنها از جمله مفهوم زبان، نظریه تصویری و نظریه توابع ارزش صدق برای ویتگنشتاین در این دوره گمراه کننده و نامعقول به شمار میرود.
هارتناک[۵] از جمله این مفسران است و به نظر میرسد که بیشتر شارحان نیز با او موافق باشند. او میگوید: «بین «رساله منطقی – فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی» هیچ خط مستقیم غیر منقطعی نیست، و مطالب آنها دارای توالی منطقی نمیباشد، بلکه در میان آنها از لحاظ منطقی فاصلهای مشهود است. افکار مندرج در کتاب اخیر نفی افکار کتاب اولی است.» لیکن کتاب دوم صرفاً ردیهای بر رسالة منطقی ـ فلسفی نیست (این نکته فقط عارضی است) و آنچه بدان اهمیت میبخشد این است که حاوی فلسفة زمان یختگی فکر ویتگنشتاین است «تحقیقات فلسفی» فصل جدیدی در تاریخ فلسفه میگشاید و ادامة افکار دیگران یا تکمیل آنها نیست. اثری است بلکی اصیل و ابتکاری.
اما مفسرانی نیز وجود دارند که هر دو تفسیر را اساساً نادرست میدانند به نظر آنها نه این دیدگاه که پژوهشهای فلسفی به طور کلی «بسط یافته» رساله است درست است و نه این دیدگاه که آنها «نفی» یکدیگرند. به نظر آنها آنچه در فلسفه ویتگنشتاین در تقابل با یکدیگرند شیوههای پیشین و جدید تفکر اوست و این مطلب را نیز از سخن خود ویتگنشتاین در مقدمه پژوهشهای فلسفی میتوان استنباط کرد: «دومیها را فقط در تباین و به اتکای زمینه شیوة قبلی اندیشة من میتوان در روشنایی به درستی دید.» (پژوهشها، ص۲۵). «ویتگنشتاین صرفاً به ما توصیه میکند که اثر متأخر او را با شیوه تفکر پیشین او یعنی روش پیشین فلسفه پردازی او ـ مقایسه نماییم. لذا صرفاً باید روش متأخر او را به عنوان «نفی» روش متقدم او ملاحظه کرد در رساله، روش کاملاً پیشینی است و فیلسوف باید به تحلیل گزارههای معمولی بپردازد تا به گزارههای بنیادین که مرکب از اسامیابژههایند و بیانگر رابطه مستقیم زبان و عالم هستند برسد. اما در پژوهشها روش پیشینی رساله را مورد حمله قرار میدهد و میگوید که یک صورت بنیادین را نمیتوان به نحو پیشینی معین کرد بلکه باید به روش پسین (تجربی) پدیدههای واقعی زبان را بررسی کنیم در واقع همین تغییر در روشهاست که شکاف میان ویتگنشتاین متقدم و متأخر را تشکیل میدهد.
نقاط مشترک میان دو دوره : صرف نظر از تلقی مفسران و شارحان ویتگنشتاین از دو دوره حیات فلسفی او میتوان به نقاط مشترک و امتیاز میان آنها اشاره کرد. از جمله مهمترین و اصلیترین ادعاهای که در کل حیات فلسفی او استمرار دارد این ادعا است که زبان برای تفکر و اندیشه لازم و ضروری است. به نظر وی تفکر و اندیشه به طور اجتناب ناپذیری متکی و وابسته به کاربرد زبان است این ادعای دکارت را که «من فکر میکنم پس من هستم» نادرست میداند و معتقد است که دکارت باید در عوض آن بگوید: «من زبان دارم بنابراین فکر میکنم پس هستم». به نظر ویتگنشتاین ما نمیتوانیم مقدم بر یادگیری زبان تفکرات و ایدههایی داشته باشیم و نمیتوانیم عالم را به طور صحیحی تصویر کنیم زیرا به نظر او این زبان است که واقعیت را شکل میدهد و صرفاً به وسیلة کاربرد یک زبان عمومیو مشترک است که میتوانیم عالم پیرامون را درک کنیم. البته او سعی ندارد که بگوید عالم مستقل از زبان وجود ندارد بلکه میگوید توانایی ما برای ارائه و بیان عقاید و ایدههایمان درباره عالم صرفاً از طریق کاربرد زبان ممکن است. البته به این نظریه ویتگنشتاین انتقاداتی وارد است از جمله اینکه اگر این نظریه درست باشد در آن صورت باید گفت که کودکان و حیوانات غیر از انسان چون توانایی به کار بردن زبان را ندارند و مفاهیمیرا که مربوط به احساسات هستند را یاد نگرفتهاند، لذا نمیتوانند اندیشه و تفکری دربارة عالم و احساسات خود داشته باشند و این در حالی است که کودکان و حیوانات روشی برای طبقهبندی اشیاء عالم دارند، اما ویتگنشتاین فکر نمیکنند که این کار بدون زبان ممکن باشد. نمیتوان در پاسخ به این اعتراض گفت که آنها یک زبان خیلی ساده و ابتدائی دارند و همین زبان آنها را قادر میسازد که جهان را به یک روش ابتدائی تصور و درک کنند. زیرا این زبان بر طبق معیارهای ویتگنشتاین یک زبان واقعی نیست زیرا به نظر او زبان باید عمومیو همگانی باشد و از طریق روابط و کنشهای متقابل، کاربردهای آن زبان شود. اما سخت است که بتوان این زبان ابتدائی و ساده کودکان و حیوانات را آموخت.
یکی دیگر از پیوستگیهای دو دوره این عقیده ویتگنشتاین است که سرچشمه معضلها و معماهای فلسفه سنتی اغلب نظریات بسیار جالب اما غلط و گمراه کننده درباره عملکرد زبان است . از جمله میتوان به تصور سنتی «ذهن و عین» به عنوان دو جوهر مستقل اشاره کرد. به نظر ویتگنشتاین ریشه این تصور غلط، بدفهمیمنطق زبان است زیرا اغلب گزارههای زبان روزمره به صورت «موضوع ـ محمولی» اند و در اینگونه گزارهها همواره محمول به عنوان اوصاف و عوارض هستند، صورت «موضوع ـ محمولی» گزارههای «من درد دارم»، «من میدانم که . . . » باعث این تصور شده است که جوهری به نام نفس یا روح وجود دارد که اعراض بر آن حمل میشوند. این تصور غلط از اینجا ناشی میشود که مقتضیات گرامر سطحی و ظاهری زبان را واقعی فرض میکنیم در حالی که همین گرامر سطحی و ظاهری زبان صورت حقیقی واقعیت را پوشانده است بطوری که اگر زبان روزمره چنین گرامر سطحی و ظاهری موضوع ـ محمولی را نداشت دیگر چنین فرضیات و تصورات غلطی بوجود نمیآمدند (واله، متافیزیک و فلسفه زبان، ص۹۸) لذا از آنجایی که مسائل فلسفی از فهم غلط منطق زبان ایجاد میشوند، وظیفه فلسفه وضوح بخشی جملات و اندیشه به منظور آشکار ساختن ساختار و صورت منطقی آنها و تعیین مرزهای زبان است البته ویتگنشتاین در دو دوره تفکرش این وظیفه را بر اساس دلایل متفاوتی انجام میدهد و مرزهای زبان را به نحو متفاوت ترسیم میکند. اما با وجود این وضوح بخشی و ترسیم مرز وظیفه اصلی فیلسوف در هر دو دوره است. خود ویتگنشتاین در مقدمه رساله میگوید: «بنابراین هدف کتاب آن است که به اندیشه مرز نهند. یا شاید نه به اندیشه بلکه به بیان اندیشه مرز نهد. . . .» در پژوهشهای فلسفی نیز میگوید: «ما نیز در این پژوهشها میکوشیم که ماهیت زبان را بفهمیم- یعنی کارکرد آن، و ساختارهایش را.» ( ویتگنشتاین، پژوهشهای فلسفی، بند ۹۲) علاوه بر این در هر دوره معتقد است که حدود زبان به موجب ترکیب و نحوه ساختار آن مقدر میگردد. به عنوان مثال در رساله بر اساس نظریهای که در باب ماهیت قضایا دارد دین و اخلاق را در خارج از حدود زبان قرار میدهد در پژوهشها نیز طبق نظریهای که دربارة زبان و خصوصیاتی که یک زبان باید داشته باشد زبان خصوصی ـ زبانی که بیانگر احساسات و عواطف فرد است و صرف خود فرد آن را میفهمد و دیگری نمیتواند بفهمد ـ را یک زبان واقعی نمیداند زیرا خصوصیات یک زبان را دارا نیست. (هارتناک، ویتگنشتاین، ص ۷) البته هر چند در هر دوره معتقد است حدود زبان به موجب ترکیب و نحوه ساختار آن مقدر میگردد اما این ساختار و حدود زبان در دوره اول از یک نظریه جامع و واحد استنتاج میشود اما در دورة دوم دیگر اینگونه نیست بلکه خرده خرده از روابط درونی مواد زبانی استخراج شدهاند.
علی رغم پیوستگیهایی میان دو دوره، میتوان گفت که تفاوتهایی بنیادین میان آراء دو دوره وجود دارد که برای فهم بهتر آنها لازم است آراء هر دوره به طور مفصل مطرح گردد بدین منظور مهمترین آراء ویتگنشتاین در دو بخش «ویتگنشتاین متقدم» و «ویتگنشتاین متأخر» مطرح میگردد.
۱- ویتگنشتاین متقدم : دوره اول فعالیت فلسفی ویتگنشتاین که از آن با عنوان «ویتگنشتاین متقدم» یاد میشود از زمان ورود وی به کمبریج، در سال ۱۹۱۲ آغاز میشود که در این سال برای تحصیل و تحقیق در زمینهی منطق نزد راسل به آنجا رفته بود. مهمترین و اصلیترین اثر این دوره رساله منطقی – فلسفی است که با بررسی دقیق گزارههای آن میتوان فلسفهی متقدم ویتگنشتاین را عرضه کرد مسئلهی محوری و اصلی این رساله درباره ماهیت زبان، جهان و منطق است . در واقع مهمترین موضوعاتی که به هنگام ورود ویتگنشتاین به کمبریج مورد توجه وی بود و بعدها در دفترچههای یاد داشتش مطرح میشوند دقیقاً همان موضوعاتی بودند که ذهن راسل را برای سالهای متمادی به خود جلب کرده بود: ماهیت و اجزاء سازندهی یک گزاره، رابطهاش با ابژهها، صدق یا حقیقت منطقی. علاوه بر این مطالب مسئله اراده ، نفس و جایگاه ارزش نیز برای ویتگنشتاین جالب و جذاب بودند که احتمالاً تحت تأثیر مطالعهی آثار شوپنهاور به این مسائل کشیده شد.
ویتگنشتاین علاوه بر این مطالب، نظریاتش را دربارهی فلسفهی علم، اخلاق، دین و عرفان، در رساله ارائه کرده است. به دلیل همین جامعیت رساله است که فلسفه متقدم ویتگنشتاین را نظامیکامل میدانند که به همهی گستردهی فلسفی پرداخته است و خود ویتگنشتاین نیز پس از اتمام این کتاب، چون خیال میکرد که راه حل مسائل فلسفی را یافته است پس از چاپ آن در سال ۱۹۲۲ توسط راسل فلسفه را رها کرد. ارزیابیهای مختلفی در باب این دوره و مهمترین اثرش صورت گرفته است. گروهی همچون راسل، معتقدند که فلسفهی اولیه ویتگنشاین و رسالهی منطقی- فلسفی، محصول نبوغ اوست، هر چند راسل فلسفهی بعدی او را ناچیز و بیارزش میداند.
گروهی نیز همچون کارل پوپر نه برای آثار دورهی اولیهاش ارزش قائلند و نه برای آثار دورهی دوم. اعضای حلقهی وین نیز رسالهی منطقی ـ فلسفی را نقطهی عطفی در تاریخ فلسفه میدانند از جمله مهمترین عناصر این رساله که به واسطهی آنها رساله نقطة عطف فلسفهی تحلیلی قرن بیستم به شمار آورده میشود میتوان به ارائه تفسیری جدید در باب ماهیت اندیشه و حکایتگری و همچنین برداشتی نو از فلسفه به عنوان تحلیل نقادانة زبان اشاره کرد. صرف نظر از نظریات و ارزیابیهای مختلف در باب رساله، میتوان گفت این اثر یکی از بزرگترین و همچنین دشوارترین آثار کلاسیک فلسفی است. خود ویتگنشتاین در مورد دشواری این اثر در مقدمهی آن و همچنین در نامهای به فرانک رمزی میگوید که این گونه نیست که هر کس با خواندن این رساله، بتواند اندیشههای وی را بفهمد «احتمالاً این کتاب را تنها کسی خواهد فهمید که خود قبلاً اندیشههایی که در آن بیان شده است را یا ـ دست کم شبیه آن اندیشه ـ داشته است» .
یکی از مهمترین دلایل دشواری آن سبک و شیوه رمز آمیز نگارش آن است. رساله مجموعهای از کلمات قصار است که بر حسب یک دستگاه اعداد اعشاری تقسیمبندی شده است، تمامیمطالب آن شمارهگذاری شدهاند و میتوان هر بندی از آن را قسمتی از یک استدلال دانست. هفت گزارهی اصلی آن با اعداد طبیعی شمارهگذاری شدهاند که هر یک از آنها به استثنای گزارهی شمارهی هفت گزارههای فرعی دارند که با اعداد اعشاری شمارهگذاری شدهاند و در واقع توضیح جملهی اصلی میباشند مثلاً گزارهی ۱/۱ ، توضیح گزارهی شمارهی یک است. این جنبهی کتاب، تحت تأثیر روش علامت نگاری فرگه است و ترتیب مطالب آن به مانند روش اسپینوزا است. اما هر چند مطالب یا اعداد شمارهگذاری شدهاند اما نظم قیاسی ندارند زیرا به عنوان مثال در حالی که بندهای مربوط به عالم به بندهای راجع به زبان مربوطاند هستند باز هم بندهای مربوط به عالم در ابتدای رساله آمده است.
دیوید پیرس نیز در مورد دشواری متن رساله منطقی- فلسفی میگوید: «. . . بخشی از این دشواری مربوط به ساختمان پیچیده کتاب است که پیدا کردن نقطهی روشن برای ورود به درون آن را دشوار میسازد، مسلماً راه ورود به آن تشریح جملات آن نیست.» اما این دشواری رساله با انتشار آثار بعدی ویتگنشتاین تا حدودی رفع شد و با عنایت به این آثار فهم آن آسانتر گردید.
ویتگنشتاین در مقدمهی رساله میگوید: «این کتاب با مسائل فلسفی سرو کار دارد» او به دنبال ارائهی راه حلی است که به واسطهی آن مسائل فلسفی را که از بدفهمیمنطق زبان نشأت میگیرد حل میکند. در مورد منطق واقعی زبان معتقد است صورت منطقی واقعی زبان و جملات همان صورت دستوری آنها نیست بلکه باید میان صورت منطقی و صورت دستوری جملات قائل به تمایز شد.
به نظر ویتگنشتاین و راسل منطق حقیقی زبان چیزی فراسوی شناخت کاربردهای معمولی زبان است ویتگنشتاین در گزارهی ۰۰۳۱/۴ رساله این مسئله را مطرح میکند: «خدمت راسل در این است که نشان داد شکل ظاهراً منطقی یک گزاره نباید شکل واقعی آن باشد» این در حالی است که بسیاری از اصحاب متافیزیک گمان میکنند که صورت منطقی جملات همان صورت دستوری آنهاست. به عنوان مثال ارسطو در تحلیل منطقی خود بیشتر به تحلیل دستوری و تحلیل موضوع ـ محمولی توجه دارد و به عبارت دیگر تحلیل فلسفی جملهها را همان تحلیل دستوری و گرامری آنها میداند اما این اشتباه است و سبب پیدایش آراء و نظریات فلسفی بیمعنا و کاذب میشود که برای جلوگیری از پیدایش آنها باید به تحلیل منطقی زبان پرداخت و بدین ترتیب حدود واقعی زبان را ترسیم کرد. در واقع موضوع اصلی رساله نوعی فلسفه شناسی مبتنی بر زبان شناسی است بر همین اساس متافیزیک را به عنوان یک معرفت نفی میکند و آن را صرفاً نوعی فعالیت میداند که از طریق نقد زبان و تبیین منطقی اندیشه و وضوح بخشی گزارهها، مرز میان «آنچه قابل اندیشیدن است» و «آنچه قابل اندیشیدن نیست» را روشن میکند البته باید این نکته را متذکر شد که مسئلهی نقادی زبان اولین بار توسط ویتگنشتاین مطرح نشده است، بلکه این موتنی بود که نخستین بار فلسفه را معادل نقد زبان دانست وی به پیروی از کانت هدف خود را برانداختن تفکر متافیزیک میدانست و روش خود را نقد زبان میدانست. اما از آنجا که شالوده و اساس زبان را احساس میدانست نقادی وی از زبان، یک نقادی تجربه گرایانه است که آن را بخشی از روانشناسی اجتماعی تلقی میکند، به همین خاطر است که ویتگنشتاین «نقد منطقی زبان» در فلسفهی خود را نقطه مقابل «تحلیل تجربه گرایانهی» موتنی میدانست. علاوه بر موتنی، کارل کراوس که نقادی چیره دست بود با تحلیل خود در باب زبان، اثری ژرف بر ذهن ویتگنشتاین گذاشت. هرتز را نیز میتوان از جمله کسانی دانست که بر تفکر ویتگنشتاین تأثیر گذاشته است او به دنبال شناخت ماهیت علم و تصفیهی آن از عناصر متافیزیکی و انتزاعی بود و عقیده داشت که وظیفه بازسازی فلسفی دانش مکانیک این است که مانع بروز شبه مسئلههایی شود که عمدتاً راجع به ماهیت نیرو، الکتریسیته و غیره است و این ممانعت از طریق ارائهی شفاف عناصر ما تقدم دانش مکانیک صورت میگیرد.
ماهیت زبان و نسبت آن با جهان : همانطور که قبلاً گفته شد مهمترین موضوعات و مسائلی که رساله به آنها میپردازد ماهیت زبان و نسبت آن با جهان است. روش تحقیق و پژوهش ویتگنشتاین در این کتاب بدین صورت است که، ابتدا ماهیت و ساختار زبان را از طریق منطق استناج میکند و سپس از طریق ماهیت و ساختار زبان به استنتاج ساختار عالم میپردازد خود ویتگنشتاین نیز این مطب را در دفترچههای یادداشت تصدیق میکند: «اثرمن از بنیادهای منطق به ماهیت جهان گسترش یافته است.» (Notebooks p.79) قبل از ویتگنشتاین، راسل نیز مایل بود که ماهیت و اساس واقعیت را از زبان استنتاج کند، او معتقد بود که ما میتوانیم با استفاده از مطالعه «دستور و نحو زبان» به معرفت قابل ملاحظهای در باب ساختار عالم نائل شویم. اما این همان نظریه ویتگنشتاین نیست زیرا به نظر وی زبان بخشی از عالم است و خود قضایا، فاکتاند، از این رو منطق قضایا (جوهر و ماهیت آنها) همان منطق عالم است و هیچگونه استنتاج و نتیجهگیری از یکی به دیگری وجود ندارد. او معتقد است تصوراتی که عالم را آنسو و فراتر از زبان میدانند، تصوراتی بیمعنایند و باید رد شوند. ما نباید فکر کنیم که زبان و واقعیت به دو قلمرو جداگانه مربوط میشوند. نظم و آرایشی از میزها و صندلیها را در یک اتاق در نظر بگیرید. در اینجا ما یک وضعیتام داریم که ممکن است در قضیهای مناسب بیان شود اما میتوان نظم و ترتیب میزها و صندلیها را به عنوان یک قضیه در نظر گرفت ما میتوانیم یک «نشانه- گزاره» را به جای اینکه مشتمل بر علائم نوشتاری بدانیم، آنرا متشکل از صندلیها و میزها و کتابها تصور کنیم در آنصورت نظم و تربیت فضای این اشیاء بیانگر معنی گزاره خواهد بود(Parkinson, Encyclopeadia, p.31) علت اینکه ویتگنشتاین معتقد است میتوان ساخت عالم را از طریق زبان ساخت و ماهیت زبان بیان کرد این است که طبق نظریة تصویری به منظور اینکه یک جمله با معنا بتواند امکانپذیر باشد ساختار زبان باید ساختار عالم را آئینهوار منعکس کند از آنجایی که سخن با معنا امکان پذیر است لذا در موقعیتی قرار گرفتهایم که میتوانیم با تحلیل ساختار زبان ، ساختار جهان را کشف کنیم.
هستیشناسی رساله : هر چند ویتگنشتاین روش خود را بدین گونه تعریف میکند که از بنیادهای منطق به ماهیت جهان گسترش مییابد اما در متن نهایی رساله جهت و مسیر آن به صورت وارونه صورت گرفته است. زیرا رساله با گزارههایی که اساس هستی شناسی فلسفهی ویتگنشتاین را تشکیل میدهند آغاز میشود. ک. ت. فن در این زمینه میگوید.
«هر چند این گزارهها در ابتدا میآیند، بهتر است آنها را به عنوان نتایج آنچه که سپس میآید ملاحظه کرد. تبیین ماهیت جهان نخست ارایه میشود زیرا این تبیین برآن نظریهی زبان که سپس میآید دلالت دارد و لازمه آن است. معنای این گزاره های متافیزیکی را نمیتوان به تمامیدرک کرد مگر تبیین وی از ماهیت زبان را بفهمیم.»
جان پاسمور نیز معتقد است که: «آغاز واقعی رساله، عرضهی نوعی جهانشناسی بی واسطه و شهودی نیست، هر چند که ظاهراً رساله با گزارههای جهان شناسی چون «جهان همهی آن چیز است که وضع واقع است». . . . شروع میشود. بلکه نقطهی شروع آن ارائهی نظریهای در باب معنا یعنی نظریه تصویری است.»
صرف نظر از اینکه چرا ویتگنشتاین مسئلهی عالم را که یکی از مهمترین معضلات فلسفی است در آغاز رساله آورده است، به جای اینکه بر طبق روش پژوهشی خود باید آن را بعد از ماهیت زبان مطرح میکرد، میتوان گفت که او نمیتوانست در ارائه تئوریهای «زبان» و «تصویر» نسبت به وضعیت هستی شناسی عالم بیاعتنا باشد، او میبایست هستی شناسی عالم را به عنوان بخش بنیادی تئوری زبان در کتاب خود بیاورد تا نیازهای هستی شناسی ساختار زبان را مرتفع سازد و همچنین پیشفرض عالم امری لازم و ضروری است تا بدین ترتیب بحث از زبان و نظریهی تصویر بر پایهی آن امکان پذیر باشد. در واقع یکی از مهمترین دلایل که ویتگنشتاین برای شروع رساله با یک بحث مبتنی شناسانه این است که طرح نظریه هستی شناسانه اقتضای نظریة زباناش بود زیرا در این دوره زبان را تصویر واقعیت میداند و تنها کارکرد ذاتی آن را تصویر کردن واقعیت. به همین خاطر باید از واقعیت که زبان آن را بازنمایی میکند یک تعریف و توضیح کلی ارائه کند.
بر همین اساس ابتدا به هستی شناسی فلسفه ویتگنشتاین میپردازیم که در آن یک نگرش امنیتی را، تحت تأثیر راسل ارائه کرده است. اما قبل از آن باید متذکر شویم که هستی شناسی ویتگنشتاین متضمن یک رشته قضایای تجربی نیست بلکه این قضایا بر خاسته از نگرشهای شهودی اویند که از ساختار و ماهیت زبان استنتاج کرده است. این قضایا بیانگر این مطلب هستند که اگر قرار است قضیه یا جمله خبری با معنایی وجود داشته باشد، در آنصورت عالم باید چگونه باشد. به عنوان مثال یکی از مهمترین عناصر هستی شناسی فلسفه ویتگنشتاین، رعیان یا ابژه های بسیط[۸] هستند که نهاییترین و بسیطترین مؤلفه های عالم را تشکیل میدهند. ویتگنشتاین هیچ نمونه ای از این اعیان را ذکر نمیکند و به جهل خود نسبت به چگونگی و ماهیت آنها اعتراف میکند. اما معتقد است که وجود آنها لازم و ضروری است و این ضرورت وجود آنها را از ماهیت زبان و تعیین معنای گزاره ها استنتاج میکند به این ترتیب که در تحلیل گزاره ها برای کشف صورت منطقی حقیقی آنها و کشف معنای آنها، تحلیل باید به پایان برسد امکان ندارد تحلیل تا بی نهایت ادامه یابد. از آنجا که هر تحلیلی به گزاره های بنیادین[۹] منتهی میشود که مرکب از اسامی یا نامهایند، لذا باید چیزهای بسیطی وجود داشته باشد که با این نامها مطابق باشند. حال اگر این اعیان بسیط وجود نداشته باشند در آنصورت این گزاره ها بدون مرجع و در نتیجه بی معنا خواهند بود. از سوی دیگر از آنجایی که معنای همه گزاره ها در نهایت مبتنی بر معنای گزاره های بنیادین است، حال اگر گزاره های بنیادین بدون مرجع و بی معنا باشند، در آنصورت همه گزاره ها بی معنا خواهند بود و هیچ گزاره معنا داری وجود نخواهد داشت. اما این نادرست است لذا اعیان باید وجود داشته باشند.
مهمترین مشخصه هستی شناسی ویتگنشتاین نگاه اتمیستی او به عالم است، همانطور که این نگاه اتمیستی را در باب زبان نیز دارد. در واقع سعی و تلاش اصلی ویتگنشتاین این است که هم عالم و هم زبان را به عناصر و مؤلفه های بنیادینشان تقلیل دهد و بر اساس نظریه تصویری، تناظر یک به یکی میان عناصر عالم و زبان بر قرار سازد که بر طبق این تناظر، عناصر و مؤلفه های زبان بیانگر و تصویرگر عناصر و مؤلفه های عالمند. بر اساس نگرش اتمیستی ویتگنشتاین، عالم به مجموعة واقعیتها یا وضعیتهای امورتقلیل مییابد . برخلاف نظریه سنتی که عالم را مجموعهای از ابژهها میداند. وضعیتهای امور واقع به نوبه خود ترکیبهایی از ابژه هایند این ابژهها بسیطترین عنصر تشکیل دهندة عالم میباشند که به روشهای گوناگون و معینی با یکدیگر ترکیب میشوند و حالتهای امور واقع را ایجاد میکنند. اما ترکیب آنها با یکدیگر بر طبق خصوصیات منطقی و ذاتی شان صورت میگیرد و به واسطه خصوصیات منطقی و ذاتی است که امکانات و احتمالات ترکیب با ابژه های دیگر تعیین میشود.
ویتگنشتاین توضیح این نگرش اتمیستی را در ابتدای رساله آورده است که بر طبق آن عالم را «مجموعه تمام چیزهایی که واقعیت دارد» تعریف میکند و در توضیح این گزاره میگوید: «جهان مجموعه واقعیتها است و نه مجموعه ی چیزها.» همین مطلب در مورد ساختار زبان نیز صدق میکند زیرا همانطور که ویتگنشتاین جهان را مجموعه واقعیتها میداند و نه مجموعة چیزها. زبان را نیز مجموعه گزاره ها میداند و در نظریه زبانشناختی خود واحد بنیادی معنا را جمله میداند نه واژه:
«واقعیت» از «وضعیت امر» تشکیل شده است و انباشته از «چیزها» نیست یعنی جهان فراهم آمده از چیزهای پراکنده و بی ربط و جداگانه نیست بلکه مجموعه اشیای به هم مرتبط است بنابراین به جای جستجو از مدلول اسامی باید به نسبت میان آنها توجه کنیم و از سازگاری و ناسازگاری قضایای بر وی در بردارندة این نسبتها با عالم خارج سخن بگوییم.»
هاوارد ماونس درباره علت اینکه ویتگنشتاین عالم را مجموعة امور واقع میداند، نه مجموعه اشیاء میگوید: «اگر بگوییم عالم مجموعه ای از اشیاء است، نحوه تألیف جور شدن اشیاء را مسکوت گذاشته ایم. اشیاء فقط به صورت عناصر مقومه امور واقع وجود دارند.. به همین دلیل است که عالم نه فقط از اشیاء تشکیل شده است و به اعتباری نه فقط مجموعه ای از امور واقع است بلکه عبارتست از امور واقع در فضای منطقی.»
همانطور که ملاحظه کردیم ویتگنشتاین در تعریف عالم، تمایزی میان «امر واقع» و «شیء» یا ابژه قائل میشود. اما باید بگوییم که هر چند او میان آنها تمایز قائل میشود و امر واقع را عین شیء نمیداند با این حال ارتباطی میان آنها بر قرار است. برای فهم بهتر این مطلب باید به آنچه که ویتگنشتاین از این دو واژه در نظر دارد، توجه کرد. منظور ویتگنشتاین از «شیء» همان اشیاء عادی و فیزیکی که موضوع تجربه روزمره هستند از قبیل میز، سنگ، تخته و …. نیست. زیرا طبق نظر ویتگنشتاین «شیء یا عین» که جزء متناظر آنها در زبان همان اسامییا نامها هستند، بسیط میباشند و مرکب از اعیان دیگر نیستند و برای درک معنای اسم آنها نیازی به اسامیساده تری نیست و اسامیاین اعیان بسیط را میتوان بی واسطه دریافت، در حالی که اشیاء و اعیان فیزیکی پیرامون ما که موضوع تجربه روزمره ما هستند، از نظر ویتگنشتاین مرکباند و اسامیآنها را میتوان با اسامیساده تری توصیف و تحلیل کرد و معنایشان را به این اسامیساده بازگرداند. (هارتناک، ویتگنشتاین، ص ۴۶) ویتگنشتاین معتقد است که این اشیاء بسیط را نمیتوان توصیف کرد، تنها شیوه ای که میتوانیم زبان را برای حکایت از آنها استفاده کنیم نامیدن آنهاست. علت اینکه نمیتوانیم آنها را توصیف کنیم این است که اگر بخواهیم آنها را وصف کنیم، باید به مولفه هایشان یا اسامیخاص دیگر تحلیل کنیم، اما این امکانپذیر نیست زیرا آنها بسیطاند و مرکب نمیباشند. در زبان نیز عنصر زبانی متناظر با ابژهها که همان اسمها یا نامها هستند، نیز بدین گونهاند. این عنصر ابتدایی زبان تعریف ناپذیر است و این تعریف ناپذیری آن نشان میدهد که این عنصر صرفاً به واسطه ی ارتباطش با چیزی که معرف و بیانگر آن است معنا دارد و در کسب معنا نیازی به اسامیدیگر ندارد.
از سوی دیگر، این اعیان بسیط هیچگونه خصوصیت و ویژگی ندارند که بر اساس آنها، بتوان آنها را وصف کرد. زیرا اگر خصوصیتی داشتند در آنصورت نمیتوانستند بسیط باشند و از آنجایی که هیچگونه خصوصیتی ندارند لذا تغییری در آنها نسبت به این خصوصیات صورت نمیگیرد حتی نمیتوان فرض کرد که یک ابژه از وجود به عدم تغییر میکند زیرا وجود ابژه از قبل در کاربرد نام متناظر با آن فرض میشود. (Parkinson, Ency clopaedia, P.32) بر اساس همین بساطت و عدم ترکب ابژه از خصوصیات است که یکی از مفسران اندیشه های ویتگنشتاین، دانالد هادسون میگوید: «ظاهراً مرادش از «شیء» همان است که ارسطو از جوهر نخستین اراده میکرد. جوهر بر اساس این نظر، ضرورتی منطقی. جوهر یک چیز همان است که همة اوصاف آن چیز عارض آنند. هر آنچه درباره «X » بتوان گفت…… منطقاً متمایز است از « X فی نفسه»، یعنی همان زیر نهاد ناشناخته و جوهر بود موجود در عالم واقع، که ما به ازاء اسم « X» در زبان است.» (هادسون، ویتگنشتاین، ص۳۰) ویتگنشتاین در مورد «بساطت اعیان» دقت بسیار زیادی داشت و حتی از راسل دقیقتر بود. به نظر او «به اعتباری میتوان گفت ابژه ها بدون رنگاند»اما راسل جملاتی همچون «این سفید است» را قضیه ای بنیادین میداند که متضمن یک اکر واقع بسیط است. ویتگنشتاین این نظریة راسل را نمیپذیرد و معقتد است رنگها نمیتوانند بسیط باشند زیرا بر اساس نظر وی، فاکتهای اتمیکه مرکب از اعیان بسیط هستند «مستقل از یکدیگراند، و از بود یا نبود یک وضعیت امر نمیتوان بود یا نبود وضعیت امر دیگری را استنتاج کرد.» (رساله ۲-۰۶۱/۲) اما این شرط در مورد رنگها تحقق نمییابد زیرا از گزاره ی « این سفید است» میتوان گزاره ی « این قرمز نیست» را استنتاج کرد ( رساله ۳۵۷۱/۶ ) و این نشان میدهد که رنگها بسیط نیستند و قضایایی که در مورد آنهاست نیز به طور کامل هنوز تحلیل نشده اند. خود ویتگنشتاین هیچ نمونه ای از اعیان بسیط و همچنین گزاره های ابتدایی که مرکب از اسامیمتناظر با این اعیان بسیطاند، ارائه نمیکند و در زمان نگارش رساله عقیده داشت که هر چند در وجود این اعیان شکی نیست اما نمیتوان ماهیت و چگونگی آنها را فهمید. همانطور که قبلاً گفتیم وجود آنها را بطور پیشینی نه تجربی از ماهیت زبان و تعیین معنای گزاره ها استنتاج میکند:
تعیین معنا مستلزم این امر است که «اعیان» یعنی عناصر کاملاً بسیط، ابدی و لامتغییر باید وجود داشته باشند… علاوه بر این رابطه میان زبان و واقعیت نیز در این سطح اساسی] نسبت میان اسماء ساده و اعیان بسیط [ قرار میگیرد.»
هر چند ویتگنشتاین معتقد است نمیتوان درباره چگونگی اعیان بسیط سخن گفت، اما این اعیان بسیط و ثابت را جوهر عالم میداند ( رساله ۰۲۱/۲ ) که از ترکیب این عناصر ثابت، صور خارجی متغییر، یعنی حالات و اوضاع امور پدپد میآیند ژان لاکوست در این زمینه میگوید: «احتمال دارد که ویتگنشتاین این امور را به عنوان یک شرط ضروری وجود وقایع و اوضاع و حالات اشیاء که قضایا با آنها صادق و کاذب میشوند، درک و استنباط کرده باشد با این «امور» است که ثبات تضمین میشود، ثباتی که اگر نبود نمیتوانستیم هیچ چیز درباره ی عالم بگوئیم.»
ویتگنشتاین در باب «امر واقع» که مرکب از اشیاء و ابژه است میگوید اینها بر خلاف شی یا ابژه امر بسیطی نمیباشند، بلکه مرکباند و عناصری که آن شیء مرکب را میسازند به هیأت تألیفی خاص در میآیند ولی میتوانستند به صورت دیگری نیز ترکیب شوند. به همین خاطر است که «امر واقع» را همان ارتباط های ممکن (نه ضروری) میان اشیاء یا اعیان میداند که وجود بالفعل و تحقق عینی یافته اند. از آنجایی که عالم نیز مرکب از این امور واقع است و این امور واقع نیز ارتباط های ممکن میان اشیاءاند لذا هیچ ضرورتی در جهان وجود ندارد و نمیتوان وجود یک وضعیت امر را از وجود وضعیت امر کاملاً متفاوت دیگری استنتاج کرد، بر همین اساس است که دیگر نمیتوانیم استنتاج به وضعیت امور آینده داشته باشیم و ویتگنشتاین به وضوح میگوید که دیگر نمیتوانیم بدانیم که آیا خورشید فردا طلوع خواهد کرد یا نه (رساله ۳۶۳۱۱/۶) (از آنجایی که امور واقع، ارتباط های ممکن میان اشیاءاند، گزاره های حقیقی زبان نیز که تصویرگر این امور هستند صرفاً این را میگویند که اشیاء چگونه اند، نه اینکه چگونه باید باشند و لذا استنتاج گزاره های حقیقی از یکدیگر نیز امکان ندارد مگر اینکه ارتباط درونی و ساختاری بین آنها وجود داشته باشد.
در زمینه ی اینکه چگونه ارتباط های ممکن در امور واقع صورت میگیرد ویتگنشتاین قائل به یک صورت منطقی برای هر ابژه است و میگوید هر ابژه صورت منطقی خاصی دارد که به واسطه ی آن، تنها امکان ترکیب با ابژه های خاص دیگر را دارد و تنها به لحاظ همین ارتباط های ممکنی که با دیگر ابژه ها و اشیاء دارد میتوان آن را در نظر گرفت وگرنه به تنهایی نمیتوان یک شیء یا ابژه را در نظر گرفت «هم چنانکه نمیتوان موضوعهای فضایی را بیرون از فضا و موضوعهای زمانی را بیرون از زمان بیندیشیم، به همانگونه نمیتوانیم هیچ موضوعی را جدای از امکان پیوندش با موضوعهای دیگر به اندیشه آوریم» از نظر ویتگنشتاین ا امکان ترکیب و ارتباط یک ابژهای با دیگر در یک وضعیت امر، ذاتی آن است. از جمله ذاتیات هر چیز این است که آن چیز امکان وقوع در وضع امور ممکن خاصی را دارد ویتگنشتاین علاوه بر اینکه برای شیء به یک صورت منطقی قائل است، صورت منطقی عالم را نیز مطرح میکند که عبارت است از روابط میان اشیاء. صورت منطقی عالم را با صورت منطقی زبان مشترک میداند که به واسطه ی همین اشتراک در صورت منطقی است که زبان میتواند عالم را بازنمایی کند. این صورت منطقی امر واقع ( عالم) بر حسب اقسام اعیان و اشیایی که مقوم امر واقع هستند تعیین میشود. ویتگنشتاین به دو نوع «امر واقع» قائل بود که یکی امر واقع مولکولی است و دیگری امر واقع اتمی است که امور واقع مولکولی حاصل ترکیب آنهایند و به آنها تحلیل میشوند. امر واقع اتمیکه هسته ی نخستین جهان است «ترکیبی از اشیاء» است اما وضع واقع اتمیصرفاً انبوهی از اشیاء نیست بلکه بین این اشیاء در یک وضع اتمی روابط ویژه ای بر قرار است. اجزاء متناظر زبان با این امور واقع اتمی همان گزاره های بنیادین است که مرکب از اسامیبه عنوان معرفهای ابژه ها میباشند. همانطور که وضع واقع صرف مجموعه ای از اشیاء نیست، گزاره نیز صرفاً انبوهی از کلمات نیستبلکه بین کلمات یک گزاره روابط ویژه ای بر قرار است.)
تحقیق در مورد فلسفه ویتگنشتاین
ویتگنشتاین، نظریه تصویری، نظریه کاربردی، زبان خصوصی
فهرست مطالب
فصل اول: ۱
ویتگنشتاین متقدم ۱
ویتگنشتاین متأخر ۱
درآمدی بر فصل اول ۲
دو دوره فعالیت فلسفی و رابطة میان آن دو ۷
نقاط مشترک میان دو دوره ۱۲
۱- ویتگنشتاین متقدم ۱۶
ماهیت زبان و نسبت آن با جهان ۲۱
هستیشناسی رساله ۲۲
ماهیت «تصویر» و «اندیشه» ۳۴
ماهیت زبان ۳۹
تعیین حدود زبان ۴۳
تمایز میان «آنچه میتوان گفت» و «آنچه نمیتوان گفت» ۵۱
دورهی میانه (کنارهگیری از فلسفه) ۶۹
علل تحول و دگرگونی ۷۱
۲- ویتگنشتاین متأخر ۸۰
نقد تز جوهر گرایانه: ۸۱
نقد شکل عام گزاره ها و زبان ایده آل ۸۲
نقد نظریه «تعیین معنا» ۸۵
رد روش تجزیه و تحلیل ۹۲
یکی دیگر از اهداف مهم ویتگنشتاین در رساله ۹۴
فلسفه و مسائل آن ۹۵
زبان خصوصی ۹۶
فصل دوم: ۹۸
نظریه تصویری ۹۸
زمینه پیدایش نظریه تصویری ۹۹
نکات تشابه تصویر و قضیه: ۱۰۷
صورت منطقی ۱۱۷
گزارههای بنیادین و گزارههای غیر بنیادین ۱۱۹
اشکالات نظریات رساله در باب زبان ۱۲۲
الف: رد نظریه «معنی واژه همان ابژه است» ۱۲۲
ب: رد نظریه تصویری ۱۲۷
فصل سوم: ۱۳۱
نظریه کاربردی ۱۳۱
نظریه کاربردی ۱۳۲
تمثیل جعبه ابزار ۱۳۵
تمثیل «بازی های زبانی» ۱۳۷
دو نکته مهم در باب نظریه کاربردی ۱۴۱
«شباهت خانوادگی» ۱۴۴
ارزیابی نظریه کاربردی ۱۵۰
فصل چهارم: ۱۵۴
زبان خصوصی ۱۵۴
اهمیت مسئله « زبان خصوصی» و رابطه آن با نظریه « معنی» ۱۵۵
نظر رایج درباب زبان خصوصی ۱۵۶
تفسیر کریپکسی ۱۶۲
ارزیابی تفسیر کریپکسی ۱۷۰
مقاله با فرمت Word بوده و قابل ویرایش است همچنین آماده پرینت می باشد